کد مطلب:315108 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:208

به محض تماس بدن تو با منبر پسرم حسین از بیماری فلج شفا می یابی
حضرت حجت الاسلام آقای شیخ عبدالحمید مهاجر از منبری های بسیار مشهور عرب زبان می باشد كه در همه ی دنیا او را می شناسند و هم اكنون ساكن سوریه می باشند.

وی جریان شفای خودش را 3 سال قبل در جوار حضرت زینب سلام الله علیها زینبیه دمشق در ایام فاطمیه این گونه نقل كرد:

در سال 1984 میلادی در بیمارستان لندن بر روی ستون فقرات كمرم عمل جراحی انجام شد و بعد از اتمام عمل، دكتر یهودی - صهیونی عمدا و از روی قصد آمپولی به من تزریق كرد كه نتیجه آن فلج كامل تا آخر عمرم بود و واقعا هم چنین شد یعنی فلج كامل شدم و فقط دو دست من حركت داشت. چهار ماه تمام مانند قطعه ای گوشت روی تخت بیمارستان افتاده بودم. علمایی كه به عیادت من تشریف می آوردند و از نزدیك در جریان امور بودند، بعضی از دنیا رفتند و



[ صفحه 334]



بعضی هنوز در لندن زندگی می كنند و مدارك پزشكی هم هنوز در آن بیمارستان موجود و محفوظ می باشد.

بعد از چهار ماه كه روی تخت افتاده بودم و حتی همه پزشكان و كمسیون پزشكی هم قطع امید كرده بودند، رئیس گروه پزشكی، پرفسور سرج شخصا به اتاق من آمد و گفت: عبدالحمید! همه ما از معالجه تو ناامیدیم.

گفتم: ناامید شدید؟

گفت: بلی.

گفتم: چاره چه می باشد؟

گفت: چاره در این است كه همین طور بمانی تا از دنیا بروی.

گفتم: خوب.

پرفسور از اتاق من بیرون رفت. چراغ قرمزی روی درب اتاق نصب بود كه با زدن كلید روی تخت، روشن می شد، به علامت این كه فعلا مریض این اتاق ملاقات ممنوع می باشد.

بعد از بیرون رفتن دكتر از اتاق، كلید روی تخت را زدم و چراغ قرمز روشن شد و مطمئن شدم كسی وارد اتاق من نمی شود.

در این لحظه متوجه و متوسل به بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها شدم و عرض كردم:

بی بی! من از دوران بچگی تا حال، گدای درب خانه شما هستم.

بی بی! من گدای درب خانه تان بودم، در حالی كه طفل صغیر بودم تا به امروز. من اصلا دوران طفولیت و كودكی را نفهمیدم، چون پنج ساله بودم كه در شهر «رمیته» - از شهرهای جنوبی عراق - شبیه طفلان مسلم در شبیه خوانی می شدم و نه ساله بودم كه در كربلا عمامه بر سرم و لباس روحانی داشتم، خطاب به مردم كربلا و اهل «رمیته» در مجلس حضور دارند، از آنها بپرسید.



[ صفحه 335]



بی بی جان! با این وضع و با این عمر، جانم فدای خاك قدمت بعد از همه ی اینها آیا تو مرا به یهود و نصاری واگذار می كنی؟

این را گفتم و گریه كردم، همان طور كه شما الآن با شنیدن این سخنان گریه می كنید و همین طور اشك از چشم من سرازیر بود. چند لحظه به خواب رفتم، در عالم خواب خودم را در حسینیه «آل یس» در كویت دیدم كه آنجا نشسته ام.

توضیح این كه: خواب و توسل من دو هفته قبل از محرم بود كه جمعیت آن حسینیه هم منتظر من بودند كه طبق وعده، محرم برای سخنرانی آنجا بروم. در خواب می دانم كه شب اول محرم و شب چهارشنبه می باشد كه اتفاقا آن سال واقعا هم شب اول محرم، چهارشنبه بود.

دیدم سقف حسینیه برداشته شده و باران لطیف و آرامی بر سر مردم می بارد (كه این خودش علامت استجابت دعا در این مجالس می باشد).

می بینم خانمی كه تمام غرق هیبت، نور، حجاب، جلال و عظمت می باشند، سمت چپ میز ایستاده اند و تشریف فرما می باشند و به من اشاره می فرمایند و فرمودند:

شیخ عبدالحمید! اصعد المنبر و اقرء.

شیخ عبدالحمید! به منبر برو و بخوان!

من آن لحظه نمی دانستم چه بزرگواری هستند. از همانجا كه نشسته بودم عرض كردم: بی بی! فلج هستم.

- در این جا آقای عبدالحمید مهاجر می گوید: این عبارت را بشنوید و بنویسید و بدانید كه من باید روز قیامت نزد خدا جوابگوی شما باشم -.

بی بی جواب فرمودند:

یا شیخ عبدالحمید! اصعد المنبر! بمجرد أن یمس منبر ولدی الحسین یذهب الشلل منك.



[ صفحه 336]



ای شیخ عبدالحمید! به منبر برو! به محض این كه منبر پسرم حسین به بدن تو تماس بگیرد، بیماری فلج از بدن تو می رود.

- توجه كنید! فاعلیت و تأثیر را بی بی به منبر دادند، یعنی منبر شفابخش است -.

عرض كردم:

سیدتی! ما عندی موضوع حتی اصعد و اقرأ.

بی بی جان! موضوعی را برای منبر آماده نكردم تا منبر روم و صحبت كنم.

متوجه شدم كف دست مبارك را زیر چادر عصمت گرفتند و به من اشاره فرمودند، در حالی كه از ناحیه ی دست مبارك نور به طرف من می تابید:

هذا الموضوع؛

این موضوع است.

دیدم یك بیت شعر را می بینم:



و لزینب نوح لفقد شقیقها

تدعوه یابن الزاكیات الركع



- اگر نوارهای سخنرانی مرا توجه كنید، می بینید در بیشتر منبرها این قصیده را می خوانم -.

من هم در خواب امتثال امر بی بی نموده، شروع به خواندن این شعر كردم كه بیدار شدم، دیدم هنوز روی تخت بیمارستان خوابیده ام و فلج می باشم.

فهمیدم امر بی بی این است كه باید به حسینیه «آل یس» كویت بروم و از منبر حسینیه شفا بگیرم وگرنه خود حضرت می توانستند، در همان لندن و در همان خواب به من شفا كرامت بفرمایند.

پس می خواهند مرا بیش از پیش مرتبط و وابسته به منبر حسین علیه السلام بفرمایند.



[ صفحه 337]



فوری از بیمارستان مرخص شدم، در حالی كه با ویلچر مرا حمل و نقل می كردند، با هواپیما مرا به كویت بردند. وقتی با سختی و مشقت تمام، جمعیت حسینیه وضعیت مرا دیدند كه فلج می باشم و توان منبر رفتن ندارم، خطیب دیگری دعوت كردند و فقط برای شب اول قرار شد، ده دقیقه من صحبت كنم و بعد آن خطیب سخنرانی كند.

لذا در شب اول محرم كه همان طوری كه در خواب دیده بودم. شب چهارشنبه بود، به قصد این كه ده دقیقه صحبت كنم با زحمتی مرا روی منبر نشاندند و من كه جریان خواب را برای آنها نقل نكرده بودم، در عالمی دیگر بودم، شروع به صحبت كردم و نفهمیدم چه شد.

خلاصه، عوض ده دقیقه یك ساعت و نیم تمام صحبت كردم و بعد از یك ساعت و نیم سخنرانی، ناگهان دیدم بعد از چهار پنج ماه، روی منبر تمام قامت ایستاده ام، بدون این كه هیچ درد كمر، یا بیماری دیگر احساس كنم و از آن وقت تا الآن هم نه بیماری كمر و نه مریضی دیگر، هیچ ندارم. [1] .


[1] قابل توجه اين كه، از وقت شفا گرفتن تا نقل اين معجزه 20 سال گذشته است.